7 ماه گذشت. . .
عزیز دل مامان . پسر کوچولوی هفت ماهه من . الهی فدات شم. باورم نمیشه که با یاری خدا الان 7 ماهه شدی. شیرین و با نمک و البته بازیگوش.
مامان جون چقد بازیگوشی می کنی؟ حتی درست شیر نمیخوری همش دوست داری بشینی و نگاه اطرافت کنی. دمر می افتی. رهات کنم کل خونه رو دور می زنی و غلط می زنی. عین کدو قل قلی ولی هنوز نمی تونی سینه خیز بری. فدات بشم . همش دوس داری بشینی. دیگه 1 ماه دیگه کامل می شینی ان شاا. . ..
هنوز از مرواریدای کوچولوی سفید توی دهنت خبری نیست. همینجوریش کلی سینه مامان و له کردی وای به حال روزی که در بیان مرواریدات.
مامان حدود یک ماهه داره می ره سر کار و شما خونه مامان جونت می مونی . امان از تو که نه شیرخشک می خوری و نه شیشه می گیری. خدا کنه دلت به حال مامن به رحم بیاد و شیشه بگیری.
راستی عزیز دلم عاشق سوپت هستی و خیلی دوس داری.
شکمو مامانی . امان از موقعی که کسی چیزی بخوره . اینقده نگاش میکنی و به سمتش می ری و جیغ و جیغ می کنی که نگو
عاشقانه می پرستمت