مــــــــــــــادر
تا مادر نشی نمی فهمی
جمله کلیشه ای که خیلی تو صحبت ها شنیده میشه
یه روزی فکر می کردم چه جملیه تکرار ای، ولی حالا با تار و پودم احساسش میکنم
خدا خواست و من مادر شدم و ازآن روز عاشق زن بودنم
پسرم شاهزاده ی کوچولوی قلب من بدون که ازاعماق قلبم و بدون اغراق باهات حرف می زنم
بارهاازخدا می پرسم چه کردی با قلبم و روحم و روانم ؟ که این چنین عاشقم کردی که خودم را هم فراموش کرده ام. تمام وجودم، پوستم، گوشتم ، خون تو رگ هام شده فرزندم.
واقعا چه معجزه ای هست؟
وقتی گوش می سپارم به صدای تند تپش قلبت، وقتی نفس به نفست می سپارم و دم و بازدمت رو می شمارم .
وقتی صدای خندیدن بلندت رو می شنوم و صورت خندون و بازیگوشتو می بینم ، دلم زیر و رو میشه
وقتی که دستهای کوچولوت رو دور انگشتام محکم می کنی که یه وقت فرار نکنم ،
احساس می کنم مالک دنیام!
زنده بودنم رو از خدا فقط و فقط واسه این می خوام که تو بی مادر بزرگ نشی
هیچی از خدا نمی خوام جز سلامتی و شادی و موفقیتت
مامان جون خیلی وقته از اون زمان که پا توی دلم گذاشتی اهدافم و آرزوهام تغییر کرده....
این احساس عجیب و غریب ترین احساس دنیاست
می دونم و می دونم که بزرگ می شی و می ری سمت زندگیت که حتی شاید ماه به ماه هم به دیدنم نیای
ولی من همین روزها رو با عشق زندگی می کنم همین شب ها رو صبح می کنم و چندین بار تو رو در آغوشم می گیرمو از شیره جانم به جانت می ریزم تا آرامش بگیری و رشد کنی...
بدون هیچ انتظاری نه از تو و نه از خدا
همین که شاهد رشدت و بالنده شدنت باشم و شاهد سلامتی و موفقیت روز افزونت باشم برام کافیه و خدا رو شاکرم
همین که خدا برام خواسته که این احساسو تجربه کنم بزرگترین لطف رو در حقم کرده و ازش بی نهایت متشکرم
مامانِ همیشه عاشق تو