همه بگین سحر داره مامان میشه!!!
نمی دونستم چه جوری و چه وقتی به خانواده هامون خبر بدم که دارن نوه دار میشن تا اینکه یه فکر خوب به ذهنم رسید خانواده بابایی که رفتن مسافرت، رفتن بوشهر، فعلاً اونا به بعد موکول شدن.
تصمیم گرفتیم بریم پیک نیک با مامانم اینا اونجا این نقشه رو عملی کنیم. اون موقع یک هفته بود می دونستم از بس به مامانم نگفته بودم داشتم خفه میشدم . رفتیم پارک پالایشگاه، همش دوست داشتم زودتر نقشه رو عملی کنم ولی بابایی نشسته بود با پدربزرگ آینده تخته بازی می کرد و منم هی حرص می خوردم تا بالاخره بابایی اومد می خواست از همه مون یک عکس دسته جمعی بگیره ، همینطور که دوربین رو گرفته بود اونو گذاشته بود روی حالت فیلم و هی می گفت سحر درست بشین برای بچه ت بده!!! از بس بابایی اهل شوخیه هیچکس متوجه نشد تا اینکه به جای اینکه بگه همه بگین سییییییب!!! گفت همه بگین سحر داره مامان میشه !!!!
و اون لحظه رو برای همیشه ثبت کرد. مامان جوون فیلمش هست وقتی حسابی بزرگ شدی بهت نشون می دم باید چهره خاله جوون مریم، مامان جوون و آقاجوونت و ببینی !!! حس عجیبیه . کلاً اون روز صحبت فقط در مورد تو می چرخید.
وقتی مادرجوون اینا هم از مسافرت برگشتن قرار بود همین برنامه رو اجرا کنیم اما بابایی با کاراش و عجول بازیاش نذاشت و مادرجوون می گفت خودم حدس زده بودم از بس محمد می پرسید این برای زن حامله خوبه ؟؟؟ این بده؟؟؟ بهِ نداریم مامان ؟؟؟ مادر جوونم خیلی خوشحال شد ، عمه جون سها که باورش نمی شد هرچی بهش می گفتم داری عمه میشی می گفت: هااااا!!!! داری سر به سرم می ذاری. اینقدر گفتیم تا باورش شد. خلاصه مامان جوونم تو خیلی عزیزی واسه همه ، مامان قربونت بره