پارسا کوچولوپارسا کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مامان سحرمامان سحر، تا این لحظه: 36 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

نوگل مامان و بابا

لطف بی کران خدا

در 4 ام آبان ماه سال 1393 ساعت9:30 شب خداوند گلی از باغ بهشت را به زندگیمان هدیه داد/ گلی پاک و زیبا. پاکتر از تمامی فرشته ها. زیبا تر از تمامی گل ها پارسا کوچولوی نازم مامان از 7 مهر ماه که برای چکاب همیشگی به مطب دکتر رفت متوجه شد که به علت کاهش مایع آمونیتیک باید بستری بشه. خدا برای هیچ مادری نخواد احساسی که اون موقع داشتم. تازه توی هفته 31 رفته بودم و دکتر بهم می گفت ممکنه بچه بخواد به دنیا بیاد. چقدر عاجزانه گریه کردم .چه دلهره ای داشتم . فکر تو کوچولوی نازم بودم که نکنه اتفاقی برات بیفته. اما خدا از همه مهربونتره   تا 4 آبان توی بیمارستان بستری بودم . طاقتم تموم شده بود بیشتر دلهره ای تو رو داشتم . دلم می خواست بیام...
4 بهمن 1393

پارسا کوچولوی سه ماهه من

عزیر دلم خیلی وقته نرسیدم بیام به وبلاگت سر بزنم. عذرخواهی میکنم . الان تو 3 ماهه هستی مامان جون/ مادر 1 ماه آخر رو تو بیمارستان بود و تو 1 ماه هم زودتر به دنیا اومدی / خیلی کوچولو بودی/ 2200 گرم با قد 45 سانتی متر. خدا تورا برامون نگه داشت بی جهت مایع آمونیتیک یا به اصطلاح آب دورت کم شده بود و تو خطر بودی ولی حالا تو بغلمی . خدا رو هزار بار شکر ...
2 بهمن 1393

عشق ناتمام من

الهی مامان فدات بشه پسر نازم. ببخشید این مدت سرم خیلی شلوغ بود نتونستم بیام.   عزیز مامان الان 7 ماهت تموم شده و می ری توی 8 ماه. ان شالله 2 ماه دیگه میای توی بغلم از تصورش از خوشحالی اشک می ریزم. مامان جون راستی پنج شنبه 27 شهریور سرویس خوابت رسید. نمی دونی چه اتاقت خوشگل شده. وقت کنم عکساشو می ذارم. بابا محمد همش می ره تو اتاقت نگاهشون می کنه. مامان جوون بخدا تو تمام جون منی و مراقبت هستم و خودت هم مراقب باش. یه بوس گنده برای عزیز دل مامان ...
31 شهريور 1393

جشن مامان و پارسا کوچولو

عزیزم 10 مرداد 93 .2روز بعد از عید فطر مامان جون واسه ما یه جشن خوشگل گرفت .همه رو دعوت کرد تا واسه نوه خوشگلش  برقصن. چن تا کادو هم زحمت کشیده بودن خریده بودن 4 تا لباس بارداری که مامان که حالا تپل شده بپوشه ، با یک گردنبند خوشگل. کلی هم آش کوفته سبزی خوردیمو کلی هم رقصیدیم.   اما بعدش 2 روز کمر درد گرفتم و افتادم تو خونه.   مامان جون کادوهای شما هم مونده ان شالله واسه سیسمونی ...
17 مرداد 1393

پسر تپل مپل من

عزیز دلم 29 ام تیر نوبت سونو گرافی سلامت داشتم. مطب دکتر ادیب. الهی فدات شم مامان جون شکر خدا همه چیز خوب و عالی بود. فیلمت رو هم از دکتر گرفتم برای یادگاری. دکتر بهم گفت به جای 12 آذر، 3 آذر به دنیا میایی. خیلی خوشحال شدم. قربونت برم 390 گرم بودی/   31 تیر هم نوبت دکتر پیشوایی داشتم تا جواب سونو رو بهش نشون بدم. وقتی می خواست صدای قلبت رو گوش کنه. فدات شم هی  بازیگوشی کردی و صدای ضربان قلبت قطع و و صل می شد. چون هی وروجک بازی می کردی تمام خستگی 2 ساعت منتظر بودنم بیرون رفت. دکتر گفت احتمالش کمه که زودتر به دنیا بیای. گفت احتمالا 10 روز بزرگتری و تپل تری. جیگرت برم مامان جووووون ...
17 مرداد 1393

تپیدن عشق در دلم

خدایا شکرت به خاطر این همه لطفت. چه حسی زیباتر از اینه که یک قلب، یک عشق، در وجودت بتپد. یک زندگی  در وجودت جریان داشته باشه. ه وقتی می چرخی و حرکت می کنی توی دل مامانی ، دلم برات پر می کشه. واقعاً هزار بار برات می میرم. فدات شم کوچولوی من اونجا تنهایی چی کار می کنی؟کی میای تو بغلم بذارمت رو سینم و با تمام وجود حست کنم؟   خدا کنه زود بگذر ...
17 مرداد 1393

خرید واسه پسرنازم تو گرمای جنوب!!!

عزیز دل مامان 5شنبه  5 تیر با مامان و جوون و بابا جوون و خاله جوون مریم رفتیم به سمت گناوه تا کلی چیزای خوشمل واسه نی نی نازم بخریم. هرچی به بابا محمدم گفتیم بیا ، کار داشت نیومد.   صبح زود راه افتادیم ساعت 10 صبح رسیدیم واقعا گرم بود . تا رفتیم تو  پاساژا و خرید کردیم تا 13 که بستن کلی چیزا رو خریدیم . از همه بهتر کالسکه و کریر و ساکت بود که یه طرح خاص بود شکل زرافه. خیلی نازه مامان. کلی لباس و شلوار  و کلاه و .... خریدیم  اما هنوز خیلی چیزای دیگه مونده . قربون کفاشات برم مرد ِ کوچولوی من   اگه شد عکسشون رو می گیرم و می ذارم   واقعا گرم بود. 2 روز کاملم کمر درد امانم رو برید. ...
9 تير 1393

گل پسر بازیگوشم

فدای ورجه وورجه کردنت بشم مامان. چهارشنبه 28 ام بالاخره جواب آزمایش غربالگری آماده شد و بابایی صبح زود رفت تا واسم از دکتر پیشوایی وقت بگیره. دوست داشتم سونوم کنه تا بفهمم ناز پسری یا گل دختری بالاخره ساعت 12 مرخصی گرفتم و با بابایی رفتیم اونجا . وای مامان جوون 3 کیلو چاق شده بودم دکتره واقعا عالی بود و با حوصله به تمام سوالام جواب داد. سونو که شدم بهم گفت احتمالا پسره. گفتم بازم احتمالا!!!!!!!!! بعد از چند لحظه باز گفت پسره                                   &nb...
30 خرداد 1393

وروجک شیطون من

الهی مامان قربونت بشه، عزیزم امروز ظهر چی شده بود تو دل مامانی که اینقد تکون می خوردی فدات شم. مامان جووون شیطون من، بپر بپر  می کردی، الهی فدای دست و پاهای فسقلیت بشم   بابا می گه این فسقلی از حالا که اینقدر وروجکه بزرگ که شد می خواد چی کارکنه   مامان می دونم تو بچه خوبی هستی و اذیت نمی کنی . فک کنم داشتی با بند نافت تاب بازی می کردی فک کنم مامان جوون تو خونه ای که داری خیلی بهت خوش می گذره . با فرشته هاو دوستات همش تاب بازی میکنی     البته مامان جووون تو اولین بار توی هفته 12 توی دلم تکوون خوردی و منو غافلگیر کردی ...
18 خرداد 1393

دومین دیدار

عزیز دل مامان دیروز دیدمت. رفته بودم سونو گرافی دکتر ادیب . یه مانیتور بزرگ جلو نصب بود که از توی اون نی نی کاملاً معلوم بود. فدات شم خیلی حس خوبی بود فقط نگاهت می کردم. دکتر گفت همه چی خوبه . 12 هفته و 6 روز. 7 سانتیمتر بودی عزیزم. تازه یه کوچولو پریدی بالا و پاهاتم واسم تکون دادی. کلی ذوق کردم. راستی عزیزم یک هفته هست که یه تکونای کوچیکی حس می کنم . مثل چند تا تلنگر کوچک. دیروز خیلی برام روز خوبی بود تا همین حالا صحنه ای که پاهاتو تکون دادی رو همش توی ذهنم مرور می کنم راستی مامانی دکتره بهم گفت که پسری. اما احتمالاً  . هر چی باشی گل منی ، عمر منی     ...
8 خرداد 1393