پارسا کوچولوپارسا کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
مامان سحرمامان سحر، تا این لحظه: 36 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

نوگل مامان و بابا

7 ماه گذشت. . .

عزیز دل مامان . پسر کوچولوی هفت ماهه من . الهی فدات شم. باورم نمیشه که با یاری خدا الان 7 ماهه شدی. شیرین و با نمک و البته بازیگوش. مامان جون چقد بازیگوشی می کنی؟ حتی درست شیر نمیخوری همش دوست داری بشینی و نگاه اطرافت کنی. دمر می افتی. رهات کنم کل خونه رو دور می زنی و غلط می زنی . عین کدو قل قلی ولی هنوز نمی تونی سینه خیز بری. فدات بشم . همش دوس داری بشینی. دیگه 1 ماه دیگه کامل می شینی ان شاا. . .. هنوز از مرواریدای کوچولوی سفید توی دهنت خبری نیست. همینجوریش کلی سینه مامان و له کردی وای به حال روزی که در بیان مرواریدات. مامان حدود یک ماهه داره می ره سر کار و شما خونه مامان جونت می مونی . امان از تو که نه شیرخشک می خوری و نه ش...
6 خرداد 1394

بهترین اتفاق زندگی ام عیدت مبارک

عزیز دلم عیدت مبارک . درسته دومین عیدته ولی اولین عیدی که حضورت گرمابخش زندگیمون شده. پارسال این موقع ها اندازه کنجد بودی و حالا شکر خدا برام می خندی و با زبون خوشگلت باهام حرف می زنی. عزیزم تو بهترین اتفاق زندگیمی . تازگیها زبونک میندازی. پسرک بازیگوش من وقتی نگاهموم می کنی زود سرت بر میگردونی و هی زیر چشمی نگاهمون می کنی و با خجالت می خندی. فدای تو مامان با اون دل پاک کوچولوت دعا کن تا با 3 ماه مرخصی دیگه موافقت کنن. الهی مامان قربونت بره ...
12 فروردين 1394

لطف بی کران خدا

در 4 ام آبان ماه سال 1393 ساعت9:30 شب خداوند گلی از باغ بهشت را به زندگیمان هدیه داد/ گلی پاک و زیبا. پاکتر از تمامی فرشته ها. زیبا تر از تمامی گل ها پارسا کوچولوی نازم مامان از 7 مهر ماه که برای چکاب همیشگی به مطب دکتر رفت متوجه شد که به علت کاهش مایع آمونیتیک باید بستری بشه. خدا برای هیچ مادری نخواد احساسی که اون موقع داشتم. تازه توی هفته 31 رفته بودم و دکتر بهم می گفت ممکنه بچه بخواد به دنیا بیاد. چقدر عاجزانه گریه کردم .چه دلهره ای داشتم . فکر تو کوچولوی نازم بودم که نکنه اتفاقی برات بیفته. اما خدا از همه مهربونتره   تا 4 آبان توی بیمارستان بستری بودم . طاقتم تموم شده بود بیشتر دلهره ای تو رو داشتم . دلم می خواست بیام...
4 بهمن 1393

پارسا کوچولوی سه ماهه من

عزیر دلم خیلی وقته نرسیدم بیام به وبلاگت سر بزنم. عذرخواهی میکنم . الان تو 3 ماهه هستی مامان جون/ مادر 1 ماه آخر رو تو بیمارستان بود و تو 1 ماه هم زودتر به دنیا اومدی / خیلی کوچولو بودی/ 2200 گرم با قد 45 سانتی متر. خدا تورا برامون نگه داشت بی جهت مایع آمونیتیک یا به اصطلاح آب دورت کم شده بود و تو خطر بودی ولی حالا تو بغلمی . خدا رو هزار بار شکر ...
2 بهمن 1393

عشق ناتمام من

الهی مامان فدات بشه پسر نازم. ببخشید این مدت سرم خیلی شلوغ بود نتونستم بیام.   عزیز مامان الان 7 ماهت تموم شده و می ری توی 8 ماه. ان شالله 2 ماه دیگه میای توی بغلم از تصورش از خوشحالی اشک می ریزم. مامان جون راستی پنج شنبه 27 شهریور سرویس خوابت رسید. نمی دونی چه اتاقت خوشگل شده. وقت کنم عکساشو می ذارم. بابا محمد همش می ره تو اتاقت نگاهشون می کنه. مامان جوون بخدا تو تمام جون منی و مراقبت هستم و خودت هم مراقب باش. یه بوس گنده برای عزیز دل مامان ...
31 شهريور 1393

جشن مامان و پارسا کوچولو

عزیزم 10 مرداد 93 .2روز بعد از عید فطر مامان جون واسه ما یه جشن خوشگل گرفت .همه رو دعوت کرد تا واسه نوه خوشگلش  برقصن. چن تا کادو هم زحمت کشیده بودن خریده بودن 4 تا لباس بارداری که مامان که حالا تپل شده بپوشه ، با یک گردنبند خوشگل. کلی هم آش کوفته سبزی خوردیمو کلی هم رقصیدیم.   اما بعدش 2 روز کمر درد گرفتم و افتادم تو خونه.   مامان جون کادوهای شما هم مونده ان شالله واسه سیسمونی ...
17 مرداد 1393

پسر تپل مپل من

عزیز دلم 29 ام تیر نوبت سونو گرافی سلامت داشتم. مطب دکتر ادیب. الهی فدات شم مامان جون شکر خدا همه چیز خوب و عالی بود. فیلمت رو هم از دکتر گرفتم برای یادگاری. دکتر بهم گفت به جای 12 آذر، 3 آذر به دنیا میایی. خیلی خوشحال شدم. قربونت برم 390 گرم بودی/   31 تیر هم نوبت دکتر پیشوایی داشتم تا جواب سونو رو بهش نشون بدم. وقتی می خواست صدای قلبت رو گوش کنه. فدات شم هی  بازیگوشی کردی و صدای ضربان قلبت قطع و و صل می شد. چون هی وروجک بازی می کردی تمام خستگی 2 ساعت منتظر بودنم بیرون رفت. دکتر گفت احتمالش کمه که زودتر به دنیا بیای. گفت احتمالا 10 روز بزرگتری و تپل تری. جیگرت برم مامان جووووون ...
17 مرداد 1393

تپیدن عشق در دلم

خدایا شکرت به خاطر این همه لطفت. چه حسی زیباتر از اینه که یک قلب، یک عشق، در وجودت بتپد. یک زندگی  در وجودت جریان داشته باشه. ه وقتی می چرخی و حرکت می کنی توی دل مامانی ، دلم برات پر می کشه. واقعاً هزار بار برات می میرم. فدات شم کوچولوی من اونجا تنهایی چی کار می کنی؟کی میای تو بغلم بذارمت رو سینم و با تمام وجود حست کنم؟   خدا کنه زود بگذر ...
17 مرداد 1393

خرید واسه پسرنازم تو گرمای جنوب!!!

عزیز دل مامان 5شنبه  5 تیر با مامان و جوون و بابا جوون و خاله جوون مریم رفتیم به سمت گناوه تا کلی چیزای خوشمل واسه نی نی نازم بخریم. هرچی به بابا محمدم گفتیم بیا ، کار داشت نیومد.   صبح زود راه افتادیم ساعت 10 صبح رسیدیم واقعا گرم بود . تا رفتیم تو  پاساژا و خرید کردیم تا 13 که بستن کلی چیزا رو خریدیم . از همه بهتر کالسکه و کریر و ساکت بود که یه طرح خاص بود شکل زرافه. خیلی نازه مامان. کلی لباس و شلوار  و کلاه و .... خریدیم  اما هنوز خیلی چیزای دیگه مونده . قربون کفاشات برم مرد ِ کوچولوی من   اگه شد عکسشون رو می گیرم و می ذارم   واقعا گرم بود. 2 روز کاملم کمر درد امانم رو برید. ...
9 تير 1393