پارسا کوچولوپارسا کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
مامان سحرمامان سحر، تا این لحظه: 36 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

نوگل مامان و بابا

هشتمین مروارید بداخلاقی کرد

فدای پسر کوچولم بشم. الهی مامان واست بمیره که واسه این دندونه اینقده سختی کشیدی . دندون نیشت در نیومده ولی دندون کناریش که آسیابی هس داره بیرون میاد. وای نزدیک یک هفته اسهال و استفراغ  داشتی و کم اشتها شده بودی. خییییلی سخت بود . حالا یه ذره از این دندون بد اخلاق زده بیرون . 10 دی سفیدیش مشخص شد (بالا سمت راست) احساس می کنم قرینه ش و حتی نیش هام کم کم بخوان بیان ان شاله دیگه سخت نباشه و پسرم خییلی اذیت نشه
14 دی 1394

آلبوم عکس های تولد پسرم

قول داده بودم عکس های تولدت رو بذارم این عکس ولکام ورودی مهمونا بود: این ساعت لحظه تولد: اینا عکس های تکی فندق من که به زحمت گرفته شد که بازم در حال حرکت کردن بوده و خوب نشده اینم کیک تولد: این تزیینات تولد : ریسه مثلثی باب اسفنجی، ریسه هپی، ریسه عکس ها:   اینم میز شام: سالاد الویه  به شکل باب اسفنجی ژله رنگین کمان     ...
16 آذر 1394

مــــــــــــــادر

تا مادر نشی نمی فهمی جمله کلیشه ای که خیلی تو صحبت ها شنیده میشه یه روزی فکر می کردم چه جملیه تکرار ای، ولی حالا با تار و پودم احساسش میکنم خدا خواست و من مادر شدم و ازآن روز عاشق زن بودنم پسرم شاهزاده ی کوچولوی قلب من بدون که ازاعماق قلبم و بدون اغراق باهات حرف می زنم بارهاازخدا می پرسم چه کردی با قلبم و روحم و روانم ؟ که این چنین عاشقم کردی که خودم را هم فراموش کرده ام. تمام وجودم، پوستم، گوشتم ، خون تو رگ هام شده فرزندم. واقعا چه معجزه ای هست؟ وقتی گوش می سپارم به صدای تند تپش قلبت، وقتی نفس به نفست می سپارم و دم و بازدمت رو می شمارم . وقتی صدای خندیدن بلندت رو می شنوم و صورت خندون و بازیگوشتو می بینم ، دلم ...
4 آذر 1394

هفتمین مروارید خوش اومدی

سلام گل ناز بهارم             سلام فرشته مهربون من                    قربون دل پاکت  26 آبان یه مروارید کوچو توی فک پایین سمت راست به دنیا اومد/ قبلش یه گاز حسابی می می مامانو گرفتی که من به بابا محمد گفتم فک کنم ورو جک می خواد دندون در بیاره . وقتی اومدیم خونه خندیدی و من یه دفعه دید م یه نقطه قرمز و سفید توی لثه ت هست. کلی جیغ و هورا کشیدم . نمی دونم هنوز برام عادی نشده . کلی بوست کردم خودتم به وجد اومده بودی و به گمونم می فهمیدی من چرا اینجوری می کنم. البته بگم تا مدتی می می بیچ...
4 آذر 1394

قدم بردار

پسرم قدم بردار آهسته و محکم و از زمین خوردن نترس که زمین خوردن رسم آدمهای بزرگه فقط این مهم ، که بعدش چگونه بر میخیزی قدم بردار و این را بدان بعد از هرقدم اثری بر جا میماند پسرم قدم بردار قدم به بینهایت ،به خط و مرزهای کشف نشده امروز تو هم مثل آدم بزرگها راه میروی بزرگ باش و با دقت و صبر از کنار انسانها گذر کن که روزمرگی انسانها را از خود و همنوعان و پروردگار دور میکند عشقم گام برداشتن در دنیا مبارکت باد نفس  مامان و بابا دوستت داریم     7 آبان اولین باری که به تنهایی چند قدم برداشتی     چند روز بعدش تولد امیر ع...
25 آبان 1394

تولد تولد تولدت مبارک

    عزیزکم.فدای رخ ماهت . فدای تو مامان بشه. 1 سال گذشت. 1 سال گذشت که تو همدمی واسمون. تولدت هزاران بار مبارک. عزیزم چون تولدت توی محرم بود مامان واست 16 مهر تولد گرفت. اونم چه تولدی. یک جشن تولد تم دار با تم باب اسفنجی محبوب از دو ماه قبل مشغول کاراش بودم . . خیلی چیزاشو مامان خودش واست طراحی کرد . ریسه عکس ، کارت دعوت، لیبل کارد و قاشق و چنگال و نی، فلش تولد. ریسه هپی، جعبه های قاشق و . . . بعضی هاشم که بلد نبودم سفاش دادم مثل ساعت لحظه تولد، کلاه با عکس خودت که البته خودم مونتاژکردم.ریسه مثلثی. ولکام ورودی.تاج تولد همه چیز باب اسفنجی بود. بادکنک ها عروسک ها. کیک خوشگلت ، حتی دیزاین غذاها. وقت کنم ت...
25 آبان 1394

پارسا کوچولوی من چه کارهایی می کنه؟

سلام گل نازم ببخشید اصلا وقت نمی کنم بیام به وبلاگت سر بزنم. البته کم کاریم می کنم. کاش می شد هفته ای یک بارمی اومدم. عزیز مامان الان 6 تا دندون داری      از 9 ماه و نیمی به مبل راه میری، از 10 ماهگی بالاخره چهار دست وپا رفتی، سینه خیز می رفتی از قبلش 27 مرداد گفتی بابا الان (دادا . دد. بده .اده. آب . ب ب . بابا . . پ پ . تو تو. چی چی) می گی از 10 ماه و نیمی هم با انگشت کوچولوی اشارت همش به این و اون اشاره میکنی و همش می گی ای ای ای یعنی بهت بدمیش وقتی بهت میگم نه نه و بشین حرف گوش می دی وای از بازیگوشیات، همش در حال فضولی کردنی ، از تلویزیون بزنی بالا ، توی حیاط بری، هر جا برم پشت سرم راه بیفتی ...
8 مهر 1394

پسرکوچولوی خزنده من

پارسا کوچولوی مامان از 7 ماه و 10 روزت که بود دیگه می تونستی سینه خیز بری اوایلش به سختی و لی حالا که 8 ماهه هستی با سرعت هر چه تمام تر. مخصوصا وقتی می خوام یه اسباب بازی که داری به سمتش می ری و از جلو راهت بردارم سرعتت رو بیشتر می کنی . هیچ جا نمیشه تنهات بذارم. تمام خونه رو با بالشت و پشتی گارد ایمنی ساختم ولی بازم می ری جاهای خطرناک و یه دفعه صدای گریه ت میاد بالا که چرا من نمی تونم از  توی دیوار رد بشم. الان که اگر برای مدت کوتاهی کار داشته باشم می ذارمت توی چادر توریت و زود بر می گردم. البته بگم که چادر توریتو وارونه می کنی و همینجور که داخلشی باهاش سینه خیز میری. الانم که تا حدودی با کمک ما تنهایی می شینی در 8 ماه...
9 تير 1394

مروارید کوچولو خوش اومدی

عزیز دل مامان .فدات بشم الهی . 21 خرداد در سن 7 ماه و 17 روزگی اولین مروادیت به دنیا اومد . روز تولد خاله مریم . البته من فردا صبحش وقتی داشتم بهت سرلاک می دادم متوجه شدم یه چیز سفید ریز رول لثه پایینت هر چی می خوری سرلاک نمی ره . بعد دست کشیدم ببینم چرا نمی خوریش شاید سفته . دیدم ای وای تیزه تیزه. نمی دونه چه احساسی داشتم اینقده از ته دل خندیدم ماچت کردم که خودتم متوجه شده بودی و خوشت می اومد. دوس دارم اولین اتفاقای جالبت وقتی  من خونه هستم برات پیش بیاد و من اولین شاهدش باشم . اولیشو که خدا خواست شد. تا بعدیاش خیلی احساس خوبی بود زود زنگ زدم مامان جون اونم کلی خوشحال شد خبر بدین به نوندون ، پارسا درآورده دنون ...
9 تير 1394