پارسا کوچولوپارسا کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
مامان سحرمامان سحر، تا این لحظه: 36 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

نوگل مامان و بابا

پارسا کوچولوی من چه کارهایی می کنه؟

1394/7/8 10:12
150 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل نازم

ببخشید اصلا وقت نمی کنم بیام به وبلاگت سر بزنم. البته کم کاریم می کنم. کاش می شد هفته ای یک بارمی اومدم.

عزیز مامان الان 6 تا دندون داری     از 9 ماه و نیمی به مبل راه میری، از 10 ماهگی بالاخره چهار دست وپا رفتی، سینه خیز می رفتی از قبلش

27 مرداد گفتی بابا

الان (دادا . دد. بده .اده. آب . ب ب . بابا . . پ پ . تو تو. چی چی) می گی

از 10 ماه و نیمی هم با انگشت کوچولوی اشارت همش به این و اون اشاره میکنی و همش می گی ای ای ای

یعنی بهت بدمیش

وقتی بهت میگم نه نه و بشین حرف گوش می دی

وای از بازیگوشیات، همش در حال فضولی کردنی ، از تلویزیون بزنی بالا ، توی حیاط بری، هر جا برم پشت سرم راه بیفتی

عاشق اینی که یه تسبیح بدیم دستت. ولی خوب خیلی خطرناکه نمی دیم و تو شروع به جیغ و داد و گریه می کنی

یه مدت یه ذوق های می کردی .فیلمات و گرفتم

راحت تاتی می کنی اما هنوز به تنهایی راه نمی ری

مامان جون بارها تصمیم گرفتم نرم سرکار ، همش احساس می کنم دارم بهت ظلم می کنم

منو ببخش، مطمئنم اگه بالا سرت بودم خیلی پیشرفت هات بیشتر بود

الته مامان جون خیلی زحمتتو میکشه از منم بهتر بهت رسیدگی می کنه. باهات بازی کنه. برات شعر بخونه .تاتی ببردت با اینکه دستاشم درد می کنه

بهترین غذاها رو بهت می ده حتی یک بار هم نمی ذاره واست از خونه غذا ببرم، وقتی اونجایی خیالم کاملا راحته

بعضی وقتا جرأت ندارم پاشم حتی یه چیز بذارم روی اپن، گریه میکنی

پیش اومده همینجوری که تو بغلمی آشپزی کردم، جارو برقی کشیدم و ظرفا رو آبکشی کردم

هر وقت می خوام برای چند دقه بذارمت توی تابت تا کارامو کنم تازه از تو آشپزخونه هم منو می بینی ، وای پاهاتو یه جوری می کنی محاله بتونم بنشونمت تو تاب. اینقده خنده م می گیره

عاشق توپ بازی هستی انواع و اقسام توپ ها رو داری، اینقده قشنگ توپ پرتاب می منی

همچین قشنگ دست می زنی و سرسری می کنی وقتی واست آهنگ می ذاریم

هر رو ز بیشتر از دیروز می پرستمت، شبا که بهت شیر می دم صورتمو می ذارم رو صورتت و صدای نفسهات رو گوش می دم. اکثرا از علاقه زیاد اشکهام جاری میشه

مگه می ذاری پمپرزت کنم/ وای وای وای پای برهنه فرار میکنی از دستم کلافم می کنی فسقلی

 

عاشق حمام کردنی ،از31 تیر برای اولین بار با بابا بردمت حموم ، از اون موقع اکثرا با بابا حمومت می کنم، یه بارهم با خاله مریمف اما کلا مامان جون بیشتر از همه حمومت کرده، کلا عاشق آب بازی هستی از حموم که میارمت بیرون گریه میکنی

همش دوست داری روشکم بخوابی، فدای خوابیدنت گل پسر

تا حالا تو دنیا به هیچ کسی احساسی که به تو دارم رو نداشتم

بهترین لحظه عمرم وقتیه که توی آغوشم با میل شیر می خوری  وقتی که با لبخند ریزی نگاهم می کنی و قتی که از سر و کولم می زنی بالا تا موهامو بکشی

مامان جون پارسال این موقع ها مامان و بیمارستان بستری کردند چقد ناراحتی و استرس کشیدم ولی حالا گل بهشتی خدا توی بغلمه، هر چی خدا رو شکر کنم کمه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)